من خیره نشسته ام ...
من خیره نشسته ام به نام تو...
من اینجا آتش گرفته ام و تو خیره به غبارهای بلند شده از خاکسترم خیره شده ای..
سکوت کرده ای..
با خودت می گویی: خیالی نیست.. می سوزد و می رود و ..
نمی دانی چه دردی دارد این سوختن..
نمی دانی..
و باز هم نمی دانی..
نمی دانی که همه را بیرون کرده ام جز تو.. فقط تو مانده ای..
.
دیرم شده اما باز چشم به راه تو مانده ام.. چشم به جاده سفید و..
می دانم که نمی شود این دم رفتن دوباره ببینمت..
خسته ام ..
و تو اندازه این خستگی ها را نمیدانی...
کل دُنیا را هَم کـِﮧ داشتِـﮧ باشی .. باز هَم دِلَت میخواهَد… بَعضی وَقتها ..
فَقَط بَعضی وَقتها …
بَرای یـِک لَحظِـﮧ هَم کِـﮧ شُده … هَمِـﮧ دُنیای یــِک نَفَر باشی…
من به اندازه چشمان تو غمگين ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران ...
تو به اندازه تنهايي من شاد
بمان ...!!!!